فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

فرهام............مرد کوچک خانه ما...

عشق ماشين

بابا دي بي يواش يواش ....بويو مانيمه (ماشينه) نيا ، بويو وانتي عقب عقب نيا ، جودو جودو بويو مانيم ،آقشالي بويو .... مونور ، دوجقه ، پارك كن خلاصه اينكه تمام فكر و ذكر و بازي هاي پسرك شده مانيم، ديگه كارش از ماشينهاي اسباب بازي گذشته و با جارو برقي و بخار شور بيشتر حال مي كنه ، تمام مدتي كه مي ره خونه مامان جون و بابا رضا فقط مشغول هل دادن بخار شور بيچاره و پارك كردنه اونه و هيچي به اندازه گير كردن اونها به لبه فرشها اعصابشو بهم نمي ريزه ، حالا هي بگو بابا جان اينا ماشين نيست مگه به خرجش مي ره ، چند شب پيش برده بوديمش بيرون چشمتون روز بد نبينه ، رفته بود تو يك مغازه لوازم خونگي كه انواع و اقسام اين بخارشورها رو رنگ و وارنگ گذاشته بو...
24 اسفند 1391

خداحافظ مي مي ......

مدتها فكرش آزارم مي داد ، مثل خوره تمام وجودم رو مي خورد ، همش با خودم مي گفتم چطور ممكنه تو رو از چيزي كه اينطور با تمام وجودت بهش وابسته هستي جدا كنم ، مدام با بابا مهدي حرفش رو مي زديم و نقشه مي كشيديم اما هيچوقت همچين قدرتي رو در خودم احساس نمي كردم ، اين اواخر ديگه واقعا كلافه بودم تا وقتي خونه بودي و منو مي ديدي مي مي رو به هر چيزي ترجيح مي دادي و هيچي نمي خوردي ، هميشه سير بودي و از غذا خوردن فراري ، هر كاري رو كه لازم بود مي كردم و هر چيزي رو فكر كني واست درست مي كردم اما دريغ از يك نگاه .... تنها شانسي كه آورده بوديم اين بود كه صبحها مي بردمت خونه مامان و اونجا چون مي مي در كار نبود يكم غذا مي خودي اما از لحظه اي كه مي اومدي خونه رس...
10 اسفند 1391

مادر بودن چطور چیزی است؟

مادر بودن چطور چیزی است؟ اين را  يكي از دوستانم كه براي بچه دار شدن هنوز هم مردد است چند وقت پيش مي پرسيد سوال سختي بود ، حس خاصي به سراغم آمد ، اولش كمي غرغر كردم و بعد كه خالي شدم از محاسنش گفتم ، از حس ناب مادري از لذتي وصف ناشدني  و از حال و هوايي كه با هيچ چيز دنيا قابل قياس نيست بيچاره دوستم ، حسابي گيج شده بود ، فكر كنم با خودش مي گفت اين بنده خدا ديوانه شده ، اما ديوانگي دقيقا همان چيزي بود كه ساعتها حرف زدم اما نتوانستم واژه اي برايش پيدا كنم ... دلم مي خواست به دوستم بگويم كه مادر بودن چيزي جز ديوانگي نيست ، ديوانگي بي قيد و شرط ، غمگيني اما لبخند مي زني ، ترسيده اي اما به او اميد مي دهي ، شكسته اي اما سرسختانه به...
5 بهمن 1391

اولين سرماخوردگي

هفته پيش هفته سختي بود ، اولين سرماخوردگي فرهام مصادف شد با درامدن همزمان دندان نيش پايين و تخت كناريش ، يك هفته فقط و فقط شير خورد و بي قراري مي كرد ، ديگه وقتي ديدم حتي خونه مامان گذاشتن و مي مي نخوردن هم كمكي به غذا نخوردنش نمي كنه قيد كار و زندگي رو زدم و نشستم خونه ، آي مي مي خورد ، پدر جد بزرگم رو هم آوردي جلو چشمم ، بعدشم كه مريض شدم و همه يكي يكي از هم گرفتيم و هنوز هم تو خونه مامان همه با هم سرفه مي كنن با وجود همه سختيها و مريضيها از كنار عمه جون بودن لذت مي بريم و حسابي باهاش كيف مي كنيم ، فرهام راه مي ره و مي گه عم منير و حسابي براش دلبري مي كنه ، عاشقتم عمه جون بچه ام اينجا تب داشت و مدام دستش رو ، روي پيشونيش مي گذ...
3 بهمن 1391

يلدا با فرهام

سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده سوغاتیهای قشنگ ننه سرما بارون و برف و تگرگ و یخ و سرِما با پسرم :  روزها مثل برق و باد مي گذرند ، فصلها ، سالها يكي پس از ديگري عبور مي كنند ،شبهاي چله يكي پس از ديگري سپري مي شوند ، و ما بزرگ و بزرگتر مي شويم ، هر سال خاطره اي مي شود انبار شده بر خاطرات قبل ، چ...
30 آذر 1391

فرهام و آراد

هفته پيش رفته بوديم خونه مامان بزرگ آراد ، فرهام اولين بار بود كه ني ني كوچكتر از خودش مي ديد و براش خيلي جالب بود ، اسباب بازيهاش رو با كمال ميل بهش مي داد و نازش مي كرد ، آفرين پسر مهربون و دست و دل بازم ...........از اون روز هم مي گه پرديا ؟ آداد ؟ ني ني ؟ ممه ؟ (پريسا ، ني ني آراد داره كه ممه مي خوره) خدا حفظش كنه خيلي ني ني بامزه و نازي بود ...
26 آذر 1391

فرهام در هفته اي كه گذشت ....

بدق : برق ، اشاره به لوسترها بادان : باران هبابا : هندوانه ، تنها چيزي كه مي بينم بعد از پسته با عشق مي خوره و مدام در يخچال اشاره مي كنه كه بده يويو : خاله رويا مامانا : جديدا به مامانم مي گه مامانا و به من مي گه ماماني امير : عاشق امير محمد و عمو پورنگه و تا از خواب بعد از ظهر پا مي شه اشاره به تلويزيون مي كنه و مي گه امير تاتي : تاكسي ، اولش از تو كتابش ياد گرفت اما تو خيابون ديدم كه اشاره مي كنه و مي گه تاتي بات : اتوبوس ، عاشق اتوبوسه و جيغ مي زنه كه با اتوبوس بريم بيه : بچه ام ديگه با ادب شده وقتي صداش مي كنيم بجاي ها مي گه بله البته يك درميون و با هزار تا ناز و كرشمه ، مامان قربون اون بله گفتنت بشه عزيز دلم ...
16 آذر 1391

پسر شيرين زبون ما.....

فرهام مي خواي وقتي بزرگ شدي چه كاره بشي ؟  آددر ( آقاي دكتر) بابادي كجا رفته ؟ اداده (اداره) ماشين فرهام اسمش چيه ؟ ديويدبيد (206) فرهام شما كجايي هستي : ايناني (ايراني) خونتون كجاست ؟ برديس (پرديس ) شما رو كي به ما داده ؟ اودا (خدا) اوبي :  خوبي مانين : ماشين بادي : بازي ميما : مامان شيما بابا دي : بابا مهدي اولا : كلاه دال : شال آقوق : قاشق گٍووو : گردو بادان : بادام ، باران دردددن : كرگدن       ...
16 آذر 1391