فرهامفرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

فرهام............مرد کوچک خانه ما...

ماشین

ساعت سه بعد از ظهر جمعه است ، امروز آخرین جمعه سال 1392 است و من هم کلی کار دارم البته از کارهای خونه تکونی فقط یک کوچولو از آشپزخونه مونده و بماند که هر چی هم تمیز و مرتب می کنم باز هم فایده نداره و اصلا این خونه جمع بشو نیست  ، گله به گله خونمون صف ماشینهای فرهامه که پشت سر هم قطار شدند که یا بنزین بزنند یا برن فروشگاه یا پارک کنند از اون طرف می بینی یک جای دیگه چند تا ماشین خوردن بهم و از هم آویزونند و منتظر آقا پلیسند تا بیاد و ببینه کی مقصره و من حتی جرات ندارم بهشون دست یزنم و گرنه با یک صدای بلند مواجه می شم که می گه :" ا آقا نتون صحنه تصادف رو بهم نزن ، مده نمی بینی تصادف شده باید پلیس بیاد ". و یا در قسمت دیگه خونمون شاهد یک پا...
23 اسفند 1392

آدم برفی مهد کودک

امروز یک آدم برفی بزرگ به مهد کودک فرهام امده بود و به همه بچه ها شکلات می داد هر کاری کردم فرهام افتخار نداد باهاش یک عکس بگیره ، یکم که دورو برمون خلوت شد یک لحظه احساس کردم صداش چقدر آشناست و بعد فهمیدم ای بابا اینکه خاله مریم خودمونه ... ...
18 اسفند 1392

آرایشگاه مردونه

این عکسه فرهام قبل از کوتاه کردن موهاشه ، بالاخره فرهام راضی شد به آرایشگاه بیاد البته با هزار تا وعده و وعید ، آقای آرایشگاه که اسمش عمو ناصر بود خیلی مهربون بود و حسابی با دل فرهام راه اومد و فکر کنم که ترسش واسه همیشه از بین رفت ... ...
18 اسفند 1392

حضور زورکی در مراسم جشن تولد رادین

هر وقت خودمم این عکسو می بینم گریه ام می گیره که شما چرا اینقدر به زور و با بغض اینجا نشستی مامان برات بمیره ، اشکاتو نبینم پسرم . اینجا تولد یکی از بچه های مهد کودک فرهام بود که چون مصادف شد با چند روز اول ورود فرهام فکر کنم هنوز آمادگی حضور در اونو نداشت و غریبی کرد . راستی یادم رفت بگم که فرهام از شهریور ماه دیگه بصورت رسمی به مهد کودک رفت ، این تصمیم من و بابامهدی بود که بعد از اینکه مامانم دیسک کمرش آسیب دید و چند ماهی استراحت مطلق شد با سختی و تردید فراوون گرفتیم ، تا الان که مامان و بابا و خاله مونا زحمت فرهام رو وقتی من نبودم کشیدند و از اینکه فرهام دیگه اونجا نمی ره خیلی ناراحتند اما چکار کنیم فعلا چاره دیگه ای نداریم . ...
18 اسفند 1392