مسافرت شیراز(نوروز 93)
تولد سه سالگی
سال نو مبارک
ماشین
ساعت سه بعد از ظهر جمعه است ، امروز آخرین جمعه سال 1392 است و من هم کلی کار دارم البته از کارهای خونه تکونی فقط یک کوچولو از آشپزخونه مونده و بماند که هر چی هم تمیز و مرتب می کنم باز هم فایده نداره و اصلا این خونه جمع بشو نیست ، گله به گله خونمون صف ماشینهای فرهامه که پشت سر هم قطار شدند که یا بنزین بزنند یا برن فروشگاه یا پارک کنند از اون طرف می بینی یک جای دیگه چند تا ماشین خوردن بهم و از هم آویزونند و منتظر آقا پلیسند تا بیاد و ببینه کی مقصره و من حتی جرات ندارم بهشون دست یزنم و گرنه با یک صدای بلند مواجه می شم که می گه :" ا آقا نتون صحنه تصادف رو بهم نزن ، مده نمی بینی تصادف شده باید پلیس بیاد ". و یا در قسمت دیگه خونمون شاهد یک پا...
نویسنده :
مامان فرهام
16:50
آدم برفی مهد کودک
امروز یک آدم برفی بزرگ به مهد کودک فرهام امده بود و به همه بچه ها شکلات می داد هر کاری کردم فرهام افتخار نداد باهاش یک عکس بگیره ، یکم که دورو برمون خلوت شد یک لحظه احساس کردم صداش چقدر آشناست و بعد فهمیدم ای بابا اینکه خاله مریم خودمونه ... ...
نویسنده :
مامان فرهام
8:41
اولین آدم برفی
آرایشگاه مردونه
این عکسه فرهام قبل از کوتاه کردن موهاشه ، بالاخره فرهام راضی شد به آرایشگاه بیاد البته با هزار تا وعده و وعید ، آقای آرایشگاه که اسمش عمو ناصر بود خیلی مهربون بود و حسابی با دل فرهام راه اومد و فکر کنم که ترسش واسه همیشه از بین رفت ... ...
نویسنده :
مامان فرهام
8:31
حضور زورکی در مراسم جشن تولد رادین
هر وقت خودمم این عکسو می بینم گریه ام می گیره که شما چرا اینقدر به زور و با بغض اینجا نشستی مامان برات بمیره ، اشکاتو نبینم پسرم . اینجا تولد یکی از بچه های مهد کودک فرهام بود که چون مصادف شد با چند روز اول ورود فرهام فکر کنم هنوز آمادگی حضور در اونو نداشت و غریبی کرد . راستی یادم رفت بگم که فرهام از شهریور ماه دیگه بصورت رسمی به مهد کودک رفت ، این تصمیم من و بابامهدی بود که بعد از اینکه مامانم دیسک کمرش آسیب دید و چند ماهی استراحت مطلق شد با سختی و تردید فراوون گرفتیم ، تا الان که مامان و بابا و خاله مونا زحمت فرهام رو وقتی من نبودم کشیدند و از اینکه فرهام دیگه اونجا نمی ره خیلی ناراحتند اما چکار کنیم فعلا چاره دیگه ای نداریم . ...
نویسنده :
مامان فرهام
8:22