مادر........................
عشق آمد در دم آسان شد،خدا را شکر مادر شدم او پاره جان شد خدا را شکر شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد ،خدا را شکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا و خندان شد ،خدا را شکر او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد ،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم ، میوه قلبم شب را ورق زد ،ماه تابان شد ،خدا را شکر مادر شدن یک امتحان سخت و شیرین است دلواپسی هایم دو چندان شد ،خدا را شکر با مادرم : همیشه در جواب اعتراضهای که بخاطر نگرانیها و دلواپسیهای مادرانه ات می کردم با خنده می گفتی "تا مادر نشی نمی فهمی" و من اکنون می فهمم ، می فهمم م...
نویسنده :
مامان فرهام
10:25
تولد یکسالگی
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس، یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم؟ دولت صحبت آن مونس جان ما را بس. یک سال گذشت و مرد کوچک خانه ما یکساله شد ، یکسال است که خورشید قلبمان شده ای """"" خورشید کوچولو تولدت مبارک """"" خدا رو شکر جشن تولد به خوبی برگزار شد فقط تو یک کوچولو کلافه شدی که با عوض کردن لباسهات بهتر شدی اما دیگه موقع کیک بریدن و شمع فوت کردن قیافه ات این طوری شده بود و جیغ می کشیدی ، حق داشتی مامان آخه تو هنوز خیلی کوچولویی و زود خسته می ش...
نویسنده :
مامان فرهام
16:59
توتوها
معرفی میکنم : کورورش خان و کتی خانم طوطی های خاله رویا اینها ، فرهام که عاشقشونه ، کوروش به فرهام میگفت : بی ادب و بچه ام کلی براش ذوق می کرد ، تا الان فکر می کردم فرهام آدمها رو خیلی دوست داره اما حالا فهمیدم که به حیوانات هم علاقه فراوانی داره ، راستی اینو هم بگم که وروجکم تا یکی دو دقیقه رو رو پای خودش می ایسته و خودش واسه خودش دست می زنه ...
نویسنده :
مامان فرهام
10:14
بدون شرح....
نقطه چین حرفهای ناتمام
گیتاریست من ....
اولین هدیه تولد
چند روز قبل از تولد فرهام بود که واسه سفارش کیک تولدش به بکی از قنادیها رفتیم ، در حال تماشای آلبوم کیکها بودیم که آقای بگوویچ سرمربی تیم پاس همدان هم وارد شدند و یکراست به سراغ فرهام اومدند ، بعد از کمی بازی و صحبت گفتند که چند روز دیگه تولد نوه شونه که همسن و سال فرهامه و از اینکه اونجا نیستند خیلی دلشون گرفته ، و بعد از اینکه فهمیدند تولد فرهام هم همین روزاست زحمت کشیدند و این کیمدی سوپرایز رو به عنوان کادوی تولد به فرهام هدیه دادند . آقای بگوویچ دست شما درد نکنه تولد نوه شما هم مبارک باشه ...
نویسنده :
مامان فرهام
17:32
نود و یک
نود رفت. نود هم مثل تمام سالهایی که از پی هم آمدند و رفتند عاقبت رفت . اما نود برای من با تمام این سالها فرق می کرد .... نود سال سختی بود اما زیبا ، سال عجیبی بود اما بیاد ماندنی ، سالی بود پر از لحظه های ناب مادری و پر از تجربه های سخت زندگی ، خاطراتی که بر جا ماندند و هرگز فراموش نخواهند شد ... نود هم رفت و تو در آن بدنیا آمدی ، با خنده ات خندیدیم و با گریه ات گریستیم ... عجب حکایتی داشت این سال نود... ببخش که این اواخر کمتر به سراغ وبلاگت آمدم ، فرصتی نداشتم البته بهتر است بگویم فرصتی برایم باقی نگذاشته ای !!! عید امسال بوی بچگی میداد ، بوی لباس عید ، عیدی و عید دیدنی ... با پسرم: عزیز دلم! سال نو شده است. حال ...
نویسنده :
مامان فرهام
13:20