دردلهای مادرانه
این روزها حس می کنم بازنشسته شده ام ، تمام کارهایی که قبلا انجام می دادم حالا برایم تبدیل به رویا شده به گمانم شده ام یکی از همان مامانهایی که از صبح تا شب کاری جز نشستن وردل بچه شان و تعریف و تمجید از قد و بالایشان ندارند . شده ام زن خانه و زندگی ! از صبح تا شبم به بازی با پسرک ، عوض کردن پوشک ، شیر دادن و غذا خوراندن ، مدام مواظب پسرک بودن و چهارچشمی پاییدنش ، با خنده اش خوشحال و با گریه اش تمام غمهای دنیا در دلم لانه کردن ،درگیری های فکری خنده دار که پسرک هر روز به نوعی برایم رغم می زند که مثلا چرا امروز کم پی پی کرد یا برعکس چرا امروز سرفه می کنه ؟ چرا چشمهاش رو می ماله ؟و .... ، درد دل با عمه و خاله و خانبا...
نویسنده :
مامان فرهام
0:05