فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

فرهام............مرد کوچک خانه ما...

به به

دیگه فرهام وارد شش ماه شده و کم کم باید خوردن غذاها رو شروع کنه ، به عنوان اولین غذا واسش یکم فرنی درست کردم و بهش دادم ، اما متاسفانه خوشش نیومد و همش رو بالا آورد . فکر کنم باید یکم دیگه صبر کنم ...   ...
8 آبان 1390

د...در

هر روز صبح زود با صدای فرهام از خواب بیدار می شوم ، صدای ملچ ملوچ کردن دستان کوچکش که تا مچ در حلقش فرو برده ، صدای آوازهای مختلف و تمرین اصوات ، صدای غر زدن از روی گرسنگی و ... برای من خسته و تشنه خواب که کل شب را در بهترین حالت ممکن هر یک ساعت بیدار شده ام این خواب دم صبح خیلی شیرین و دلچسبه .... زیرچشمی نگاهی به پسرک می اندازم ، تنها کافی است تا چشمان باز شده ام را ببیند تاجیغی از روی شعف و شادمانی نثارم کند ، دقایقی طول می کشد تا مغزم آمادگی لازم را برای آغاز روزی نو پیدا نماید و و بعد ... امروز صبح در خواب صداهای عجیبی می شنیدم ، خوب که گوش دادم شنیدم فرهام سخت مشغول تمرینه ، خدایا باورم نمی شد بالاخره زحمتهای دیروز ماما...
8 آبان 1390

با پسرم...

پسرم ، هر روز شاهد تلاش تو براي يادگيري چيزهای جدیدی هستيم كه براي ما ساده و براي تو دشوار و سخت است ، گاه مي بينم كه ساعتها مشغول تلاش براي كشف چيزي نو و يا انجام كاري جديد هستي ، حتي يكبار شاهد بودم كه چقدر براي يك غلتيدن ساده تلاش كردي ، چند بار محكم به زمين برگشتي و حتي برق عرق خستگي را بر پيشانيت ديدم ، در آن هنگام حس مادرانه ام مي گفت كه دستان كوچكت را كه زير بدنت گير كرده آزاد كنم و نگذارم اين تجربه براي تو با درد و خستگي توام شود  و تو راحتتر غلت زدن را تجربه كني اما سرسختانه با احساساتم مبارزه كردم ، مي دانم كه اين مبارزه ادامه خواهد داشت چرا كه وظيفه من تربيت يك مرد است ، مردي بزرگ با آينده اي درخشان و ...
8 آبان 1390

کمک ....

همیشه موقع آشپزی فرهام رو می زاشتم تو کریرش و می آوردمش آشپزخانه و یک نیم ساعتی می شد اینجوری سرگرمش کنم ، اما چند روزیه که دیگه اونجا هم نمی مونه و خودشو هل می ده پایین و گیر می کنه ، از کلیه مامانهای محترم خواهشمندم اگه روش دیگه ای برای نگه داشتن یک بچه غرغرو که یک لحظه هم تنها نمی مونه ،  موقع آشپزی دارن ما رو هم بی بهره نزارن ...   ...
7 آبان 1390

پسر خوب مامان

امروز از صبح که بیدار شدم فهمیدم که می تونم روی فرهام حساب باز کنم و یکم به حال خودش رهاش كنم تا دستی به سر و روی خونه که تبدیل به بازار شام شده بود بکشم ، بک ملحفه پهن کردم زمین و کلی عروسک و جغجقه دور و برش ریختم و ... بچه ام خودش با خودش بازی می کرد و آواز مي خوند که یک لحظه احساس کردم ساکت شده .... الهی مامان قربونت بره عزیزم از بس خوابوندن این بچه کار سختیه و مستلزم زمان و مکان خاصیه با دیدن این صحنه سریع دست به دوربین شدم و متاسفانه با صدای فلاش دوربین ...... ...
7 آبان 1390

نشستن

عزیز دل مامان دیگه کم کم داره خودش بدون کمک می شینه ، می دونم که زوده اما خودش خیلی نشستن رو دوست داره و کلی ذوق می کنه . ...
20 مهر 1390

كچل خان

 از اونجا که دیگه تموم موهای سر جوجه ما ریخت و همه مخصوصا دخترهای فامیل بهش می خندیدن   خود گل پسر از این موضوع خیلی ناراحت بود و بدون کلاه از خونه بیرون درنمی اومد  خوشبختانه موهای خوشگل تری بجای اونها درومد و خیال پسر ما راحت شد، حالا غصه ما و گل پسر شده این یک تیکه که پشت سرشه و درنمی یاد و شده سوژه تمام دخملا ... این عکس رو هم یواشکی موقعیکه خواب بوده ازش گرفتم                                         &...
10 شهريور 1390