فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

فرهام............مرد کوچک خانه ما...

خواب ناز در طبيعت زيبا

امروز با خاله ها و داييهاي ماماني نهار آورده بوديم بيرون ، با اينكه اينقدر شلوغ پلوغ بود و سرو صدا مي كردن اما جاتون خالي من تا خود غروب لالا كردم واقعا كه لالا زير سايه درختها و با صداي گنجشكها و هواي تازه عجب حالي مي ده ..... ...
7 مرداد 1390

یک روش خوب

چند روز پیش خیلی کار داشتم و مثل همیشه فرهام نق نق می کرد و مدام باید باهاش بازی می کردم تا سرگرم بشه ، بچه ام عاشق اینه که با جقجقه براش صدا دربیاریم و اون دست و پا بزنه و بخنده ، تو مدتی که مشغول سرو صدا دراورد بودم با خودم هم فکر می کردم چطور یکجوری مشغولش کنم که هم منو ببینه هم با جقجقه مشغول بشه وهم من به کارام برسم .... اینم نتیجه اون همه ابتکار بچه ام از بس تکون خورد و دست و پا زد و خودش با خودش خندید خوابش برد ...
4 مرداد 1390

یک عمل کوچولو

بالاخره بعد از کلی ترس و دلواپسی دل رو به دریا زدیم و روز یکشنبه دوازدهم تیر ماه فرهام رو برای ختنه پیش دکتر قربانپور بردیم ، فقط خدا می دونه که اونروز ما چی کشیدیم و بعدش فرهام چجوری گریه می کرد.  اما خوب، به خیر و خوشی تموم شد وچند روزی هم خونه مامان جون موندیم تا فرهامی خوب خوب شد شب آخر هم واسش یک جشن کوچولو ترتیب دادیم ....   الهی که مبارکت باشه پسرم
12 تير 1390

کسی تنها نمی مونه

لالایی ماه و مهتابه                لالایی مونس خوابه لالایی قصه گلهاست              پر از آفتاب پر از آبه لالایی رسم و آیینه                 لالایی شعر شیرینه روون و صافه و ساده               زلاله مثل آیینه لالایی گرمی خونه                  لالایی قوت جونه لالایی میگه یک شب...
4 تير 1390