فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

فرهام............مرد کوچک خانه ما...

آرایشگاه مردونه

این عکسه فرهام قبل از کوتاه کردن موهاشه ، بالاخره فرهام راضی شد به آرایشگاه بیاد البته با هزار تا وعده و وعید ، آقای آرایشگاه که اسمش عمو ناصر بود خیلی مهربون بود و حسابی با دل فرهام راه اومد و فکر کنم که ترسش واسه همیشه از بین رفت ... ...
18 اسفند 1392

حضور زورکی در مراسم جشن تولد رادین

هر وقت خودمم این عکسو می بینم گریه ام می گیره که شما چرا اینقدر به زور و با بغض اینجا نشستی مامان برات بمیره ، اشکاتو نبینم پسرم . اینجا تولد یکی از بچه های مهد کودک فرهام بود که چون مصادف شد با چند روز اول ورود فرهام فکر کنم هنوز آمادگی حضور در اونو نداشت و غریبی کرد . راستی یادم رفت بگم که فرهام از شهریور ماه دیگه بصورت رسمی به مهد کودک رفت ، این تصمیم من و بابامهدی بود که بعد از اینکه مامانم دیسک کمرش آسیب دید و چند ماهی استراحت مطلق شد با سختی و تردید فراوون گرفتیم ، تا الان که مامان و بابا و خاله مونا زحمت فرهام رو وقتی من نبودم کشیدند و از اینکه فرهام دیگه اونجا نمی ره خیلی ناراحتند اما چکار کنیم فعلا چاره دیگه ای نداریم . ...
18 اسفند 1392

عکسهای مسافرت اصفهان

این عکسها متعلق به مرداد ماه سال 92 است که با تاخیر می گذارم : پارک جنگلی ناژوان (اندازه یک دنیا با این قطار حال کردی ) باغ پرندگان ، واقعا زیبا بود و تو هم خیلی خیلی دوست داشتی  عکس های پایین هم مربوط به باغ گلهاست که هیچی نگم بهتره : اینجا رو هم که دیگه نگو سر ظهر بود و تو گرمت بود و گیر داده بودی به این حوض آب که در کمال ناباوری دیدم بابا مهدی گذاشتت اون تو هر چی هم جیغ زدم و سعی کردم بیای بیرون نشد تازه خوشت اومده بود و لباسهات رو هم دراوردی دادی من لباس زیرت رو هم که خیس شده بود دراورده بودی گرفته بودی دستت آی سوزه شده بودیم اونجا ............ ...
9 بهمن 1392