اولين سفر فرهام
اينم از عكسهاي مسافرت ما به مشهد و شمال ،
يك صبح تا ظهر از مسافرتمون رو هم به خاطر آقا فرهام رفتيم باغ وحش تا حيوانات رو از نزديك ببينه ، اما اصلا خوشش نيومد و مدام مي گفت از اينجا بريم ، اينا بو بد مي دن و فقط دنبال سه چرخه سواري و خريدن ماشين بود ، والا ما هم كه آدم بزرگ بوديم جز اينكه جيگرمون واسه اون شير و ببر و پلنگها و بقيه حيوانات كه تو يكذره جا گير افتاده بودن و يك گوشه كز كرده بودن و چرت مي زدن كباب بشه و مدام دنبال فرهام از اين طرف به اون طرف بدوييم چيز جالب ديگه اي نديدم
اينم از عكسهاي شمال ، اينجا ساحل ويلاهاي دريا كنار بين فريدونكنار و محمود آباده ، فرهام اولين باري بود كه دريا رو ميديد و خيلي ذوق زده شده بود ، از صبح كه از خواب پا مي شد و چشمش به دريا مي افتاد مي گفت بريم پيش دريا و وقتي مي رفتيم موقع برگشتن با گريه جداش مي كرديم ، بچه ام اولش كه موجها مي اومدن و به پاهاش مي خوردن با تعجب داد مي زد و مي گفت دريا ننوت (نكن)
خلاصه اينكه ما ديگه ترسمون از مسافرت با يك كوچولوي شيطون بلا ريخت و فهميديم كه فرهام حسابي اهل سفر و گشت و گذاره و توي ماشين و راه و .... جيك هم نمي زنه و اون غرغرا و بهونه گيريها همش مال خونه و تنها موندنه هر چند كه نمي دونم اگه كمكهاي بابا حسن و مامان زهره و خاله مونا نبود بازم اين حرفها رو مي زدم يا نه ، اما خوب در كل سفر خوبي بود و به فرهام هم حسابي خوش گذشت .
راستي عكسهايي رو كه در حرم امام رضا (ع) از فرهام گرفتيم بعدا مي زارم چون تو گوشي بابا مهدي بود و بايد منتقلشون كنم توي كامپيوتر در مورد اونجا و صفا و حال و هواش ترجيح مي دم كه يك پست جداگونه بزارم پس تا بعد ....