ايستادن
بدنبال پروژه چهاردست و پا رفتن و کشف و شناسایی تمام نقاط منزل ، مرد کوچک خانه ما کم کم دستش رو از زانوی خودش گرفت و یا علی گفت ....
پسرم ایستاد ! خدایا شکرت
پسرم روی پاهایش ایستاد و یکبار دیگر نگاه پر افتخار و موفقیت آمیزش را با خنده ای سرشار از رضایت و غرور نثار من و پدرش کرد و یکبار دیگر اشکهای شادی و شکر بر گونه هایمان جاری گشت .
چند روزی را تمرین کرد تا چطور دستش را از اشیا عمودی بگیرد و بلند شود ، وقتی بلند می شود خودش را با خواندن و نانای کردن تشویق می کند حالا ديگر بايد تمام حواسم به اين باشد كه خداي نكرده يكموقع نيافتد ، سرش بجايي نخورد ، چيزي را روي خودش نياندازد و ....
خدايا پسرم را به خودت مي سپارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی