خونه مامان جون
نمی دونم چرا می یام خونه مامان جون اینقدر پسر خوبی می شم و کمتر گریه می کنم ...
آها فهمیدم از بس بهم می رسن و باهام بازی می کنن ، همه دورم جمع می شن و هر کی واسه خندوندن من یک کاری می کنه ، آخه خوشبختانه سالیانه ساله که نی نی نداشتن و حسابی خوش بحال من شده، منم از فرصت استفاده می کنم و حسابی آبروی مامانمو که همش بلده پشت سر من حرف بزنه و بگه فرهام همش گریه می کنه وپدرمو دراورده ،می برم و برعکس خونه خودمون همش یا در حال لالا هستم یا می خندم ...
مامان جونی و باباجونی و خاله مونا خیلی دوستتون دارم ......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی