مرواریدهای سفید و زیبا
چند وقتی بود که لثه هام میخارید اشکای من مثل بارون می بارید
حوصله همه سر اومد دیگه مامان می گفت که درنمیاد دیگه
یهو یک شب با گریه که خوابیدم صبح پاشدم یه چیز خوبی دیدم
مروارید سفید و زیبایی بود میخندیدم تو دهنم پیدا بود
فرهام نه ماهش بود و ما مدتها بود که منتظر دندون دراورنش بودیم بالاخره بعد از کلی تب و ناراحتی یک شب که بابا مهدی داشت به فرهام آب می داد صدای تق تق کوچولویی توجه مون رو جلب کرد ... اشتباه نمی کردیم هر دو با هم جیغی از خوشحالی کشیدیم و اشک شادی ریختیم ، خدایا شکرت حالا پسر کوچولوی ما صاحب مرواریدهای خوشگلی شده که می تونه باهاشون همه چی بخوره ...
اینم عکسهایی از آش دندونی پسرم:
الهی که مبارکت باشه پسرم.......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی